از پلورالیسم دینی، تفسیرها یا برداشتهای مختلفی صورت گرفته است که ازمشهورترین آنها که مورد قبول برخی از صاحب نظران از جمله، جان هیک (2) قرارگرفته این است که همهی ادیان موجود، میتوانند مایهی رستگاری یا کمال نفسپیروان خود شوند و ادیان مختلف، جریانهای متفاوت تجربهی دینی هستند که هر یکدر مقطع متفاوتی از تاریخ بشر آغاز گردیده و هر یک، خود آگاهی عقلی خود رادرون یک فضای فرهنگی متفاوت باز یافته است (3) .
این نظریه را برخی از نویسندگان خودی نیز پذیرفته و روح پلورالیسم دینی را به«اعتقاد به وسعت پهنهی هدایت و سعادت و منحصر ندانستن آن به افراد خاصی کهفیالمثل عنوان مؤمن دارند و قایل شدن حظی از نجات، سعادت و حقانیتبرایدیگران» تفسیر کرده است.
از این دیدگاه، عناوین کافر و مؤمن، صرفا عناوینی فقهی دنیویاند و نبایدمعیار و مقیاس نجات و رستگاری به شمار آیند. بر این اساس، نه تشیع، اسلام خالصو حق محض است و نه تسنن (4) .
در دفاع از پلورالیسم دینی، به معنای مزبور، تلاشهای بسیاری صورت گرفته و بااستناد به شواهدی از عقل و نقل، فلسفه و عرفان، و... مبانی مختلفی برای آنجستوجو شده است.
آنچه در این نوشتار مورد نقد قرار گرفته، سه نوع استدلال یا سه مبنا از ادله ومبانی پلورالیسم است که از سوی برخی از صاحبنظران مطرح شده است.
یکی از مبانی پلورالیسم دینی، «خویشاوندی حقایق» بهشمار آمده است; زیرا، هیچ حقی با هیچ حق دیگری، بیمهر و ناسازگار نیست و همهیحقیقتها، ساکنان یک ایوان و ستارگان یک کهکشاناند.
این نکتهی بدیهی و منطقی، اولا، حق را از رنگ و انگ «غربی و شرقی» و«ارتجاع و ترقی» نجات میدهد و حق جویان را برای تحصیل و التماس حق، از رویآوردن به هیچ قبله و درگاهی منع نمیکند و ثانیا، حق شناسان را به موزون کردنمستمر حق خویش با حقهای دیگران، امر و دعوت میکند.
مضمون این سخن، پیروی از این قاعده است که اندیشهای حق است که با اندیشههایحق دیگر بخواند و لذا وظیفهی ترک ناشدنی هر محقق حق طلب، حل کردن مستمر جدولحقایق و موزون کردن دایمی «هندسهی معرفت» است و نه دلخوش داشتن جاودانه بهحق (مزعوم) خود و فارغ نشستن واز دیگران خبر نگرفتن (5) .
در این استدلال، دو نوع مغالطه صورت گرفته است: یکی مغالطهی«وضع مالیس بعله عله» و دیگری، «مصادره به مطلوب» کردن.
بیان مغالطهی نخست این است که مقدماتی که در این استدلال بهکار رفته، عبارتاست از:
1 حقایق با یکدیگر هماهنگ و موزوناند. مثلا «اصل قانون علیت» و «قاعدهیضرورت علی و معلولی» و «قانون سنخیت میان علت و معلول» و «اصل هو هویت» و«اصل امتناع تناقض»، و این اصل که «ادعای بدونبرهان، پذیرفته نیست» و«اصل وحدت حقه در مورد خداوند» و «قاعدهی حسن و قبح عقلی» و «امتناع یاقبح تکلیف مالایطاق» و «وجوب شکر منعم» و «ضرورت نبوت» و «وجوب نماز وروزه» و «قبح و حرمت دزدی»، و «حجیت قول عادل یاثقه» و «حجیتسیاق درتفسیر قرآن» و «قانون جاذبهی عمومی» و «قانون انبساط فلزات» و «قانونانطباق با محیط در مورد جانداران» و ... که مجموعهای از قوانین و اصول منطقیو فلسفی و کلامی و فقهی و تفسیری و اصولی و زیستشناختی و فیزیکیاند، هیچگونهناسازگاری با یکدیگر نداشته، هماهنگ و موزون میباشند.
2 حق، مطلوب بالذاتاست و از هر کس و هرجا که باشد باید پذیرفته شود. این، مطلبی است که در تعالیماسلامی، مورد تاکید بسیار قرار گرفته است. امام علی(ع) میفرماید: «حکمت، گمشدهی مؤمن است، هرجا آن را بیابد بر میگزیند، هر چند در دست منافق باشد (6) ».
البته این مطلب، با تعلم و دانشآموزی نزد کسی به عنوان معلم واستاد تفاوتدارد; زیرا، تعلم و شاگردی نزد کسی و او را به عنوان معلم و استاد خودبرگزیدن، در فکر و عمل و اخلاق انسان مؤثر است. در روایات اسلامی سفارش شده استکه در گزینش استاد، جنبههای عقیدتی و اخلاقی مورد نظر باشد.
3 در شناختن حقایق بیشمار در حوزههای مختلف علم و دین، تعاون و مشارکت لازماست و یک یا چند نفر نمیتواند به همهی این حقایق دستیابند. این مطلب، خصوصابا گسترش دامنهی علوم، امری بدیهی است. امروز تخصص در علوم، کار پیچیده ودشواری است و به زمان طولانی نیاز دارد. در علوم دینی، تخصص در همهی زمینهها،برای یک نفر، عادتا، ممکن نیست.
این مقدمات، همه، استوار و روشن است، ولی از آنها نمیتوان این نتیجه راگرفتکه همهی آنچه در اختیار همگان قرار دارد، حق است، بلکه نتیجه، آن است که آنچهحق است، با هم سازگار است. و آنچه با هم سازگاری دارد، حق است، در حالی که سخنما، در مورد آرا و عقایدی است که با هم سازگار نیستند، مانند «اثبات و نفیتثلیث» و «قبول و رد نبوت پیامبر اسلام(ص)» و «خاتمیت و جهانی بودن نبوترسول اکرم(ص)» و «قبول و رد وجود نص در مسئلهی امامت» و «اثبات و انکاروجود امام غایب(ع)» و «توحید و شرک دانستن توسل به اولیای الهی» و «تناسخو معاد» و «عین ذات یا زاید بر ذات بودن صفات خداوند» و «وجود رابطهیتولیدی میان مقدمات و نتیجه و عدم آن» و «ثبات و تکامل انواع» و «جبر وتفویض یا امربینالامرین» و «اثبات و نفی معراج جسمانی پیامبر اکرم(ص)» و«متشخص یا نامتشخص بودن وجود حقیقت مطلق» و «اثبات و انکار حسن و قبحعقلی» و «تشبیه و تنزیه» و «اصالت وجود یا ماهیت» و صدها بلکه هزارانمسئلهی فکری از این قبیل.
مشکل پلورالیسم، در عقاید سازگار و هماهنگ نیست، تا به حکم سازگاری حقایق،حقانیت آنها را ثابت کنیم، بلکه در عقاید ناسازگار است. به عبارت دیگر، استدلالمزبور، از قبیل مصادره به مطلوب است; یعنی، نخست فرض شده است که همهی عقاید وآرا و مذاهب و ادیان، حق است و آنگاه نتیجه گرفته شده است که حقایق، با همناسازگار نیستند و این در حالی است که حق بودن همهی مذاهب و ادیان، همان مشکلپلورالیسم و مسئلهی مورد نزاع است که به دلیل و اثبات احتیاج دارد.
گفته شده است که بیشتر دینداران، دینداریشانعلت دارد نه دلیل. چنین نیست که همهی مسیحیان، با سنجیدن همهی آیینها و مذاهب،به مسیحیت روی آورده باشند و از طریق اقامهی دلیل قطعی، به حقانیت مسیحیتاذعان کرده باشند، بلکه ایمانشان، اغلب، ایمانی موروثی و تقلیدی است. این حکم،دربارهی مسلمانان و یهودیان و زرتشتیان و ... ثابت و صادق است. فردی که اینکمسیحی است، اگر در جامعهی اسلامی زاده میشد، مسلمان بود وبالعکس. زبان حالعمومدینداران، این است که (انا وجدنا آباءنا علی امه و انا علی آثارهم مهتدون)[43(زخرف):22] نه فقط عامیان که عموم روحانیان دینی هم، چنیناند. اینان بهحقیقت مقلداناند و محققانی که از سر حریت راستین و به حکم حکمت، به اندیشهایسر فرود آورند، نادرند. این نهنگان دریای تحقیق، در آبگیرهای کوچک مذاهب ومسالک رایج نمیگنجند، بل هر یک از آنان، خود، مذهبی هستند. جهان را، متوسطانیپرکردهاند که بر آنها سنت و تقلید و سابقه و محیط و معیشت و خشم و شهوت، بیشترفرمان میراند، تا دلیل و قرینه و برهان و حجت، و بیشتر محکوم جبرند تا اختیارو بیشتر معذورند تا مسئول. چنین متوسطان و مجبوران و مقلدان که ما باشیم چهجا دارد که به یکدیگر فخر بفروشیم وبر یکدیگر لعن بفرستیم؟ فروتنی و همدردی ورحمت، ما را سزاوارتر است تا کبر و دشمنی و خشونت (7) .
1 پلورالیسم دینی به معنایی که گذشت در صدد حل مشکل حق وباطل و رستگاری و نجات است، اما مسئلهی سلوک اخلاقی و ادب معاشرت با همکیشان یاهمدینان، بحث دیگری است که مربوط به تسامح و تولرانس (Tolerance) است نهپلورالیسم. گرچه حیات دینی، با حیات اخلاقی، ارتباط تنگاتنگ دارد، ولی مشکلی راکه پلورالیسم دینی درصدد حل آن است، روشن کردن حساب حق و باطل و طریق سعادت وشقاوت است که آیا در دین و مذهب خاصی یافت میشود یا در مجموع ادیان و مذاهب،اما توصیههای اخلاقی، نظیر فروتنی، همدردی رحمت ورزی نسبتبه دیگران، با قول بهاینکه همهی ادیان از حقیقتسهم دارند و پیروان همهی ادیان بر حقاند و به نجاتو رستگاری خواهند رسید، ملازمه ندارد. چنین توصیههای اخلاقیای، با اعتقاد بهانحصارگرایی دینی هم ممکناست. امام علی(ع) خود و روش خود را، اسلام ناب و خالصمیداند، در عینحال به مالک اشتر توصیه میکند که نسبتبه مردم، مهربان باشد،خواه همآیین او باشند و خواه پیرو مذهب و آیین دیگری .
2 چنین نیست که هر تحقیقی، به حق و رستگاری منتهی گردد، و هر تقلیدی، بطلانو خسران را نتیجه دهد. به عبارت دیگر، تحقیق و تقلید، به خودی خود، نهممدوحاند و نه مذموم. حسن و قبح آن دو، تابع شیوه و موضوع تحقیق و تقلید است;یعنی، اگر انسانی، دربارهی موضوعی به تحقیق بپردازد که آگاهیها و ابزار لازمبرای انجام آن را ندارد مانند تحقیق فیریکدانی که از تفسیر قرآن آگاهی ندارد،دربارهی مفاهیم قرآنی و بالعکس تحقیقاش، نکوهیده و مردود است و یا اینکه درموضوعی که آگاهی و ادوات لازم تحقیق دربارهی آن را دارد، ولی شتابزده و باپیشداوری، دستبه تحقیق بزند، در این صورت نیز تحقیق او نامطلوب و نادرستخواهد بود. در حقیقت، در دو فرق یاد شده، آنچه انجام یافته، ادعای تحقیق بودهاست، نه تحقیق . همین گونه است تقلید، هرگاه در موضوعی که خود میتواند دربارهیآن، علم و آگاهی لازم را بهدست آورد، به تقلید روی آورد، کار او نکوهیده استبدین جهت، علمای اسلامی، تقلید در اصول دین (کلیات عقاید) را جایز ندانستهاندو یا دربارهی موضوعی تقلید کند که شرایط تحقیق در آن را ندارد، ولی تقلید اواز کسی است که خبره و متخصص در آن موضوع نبوده و یا از وثاقت کافی برخوردارنیست، در این صورت نیز تقلید او، نکوهیده و مردود است.
هرگاه محقق، دربارهی موضوعی، به تحقیق بپردازد که شایستگی تحقیق دربارهی آنرا دارد و ادب و شیوهی درست تحقیق را هم بهکار بندد، در این صورت، تحقیق اوپذیرفته و نتیجهی آن هرچه باشد در حق وی حجت است. بدین جهت است که فقها، درعین این که به خطا پذیری مجتهد، قایلاند، عمل او را قابل تقدیر میدانند و حجتشرعی میشمارند. و معتقدند که آنجا که رای او با واقع مطابق نباشد، معذور وماجور خواهد بود.
این، مطلبی است که سیرهی بشر، اعم از متشرعه و غیر متشرعه، بر آنجاری بودهاست; زیرا که متقضای خرد و فطرت بشری است و شرع نیز آن را امضا کرده است.
همین گونه است تقلید که هرگاه در موضوعی باشد که خود آمادگی و توانایی تحقیقدربارهی آن را ندارد و علم و آگاهی نسبتبه آن نیز به آسانی قابل تحصیل نیست واز فردی تقلید کند که متخصص و قابل وثوق است، تقلید او از نظر عقل و شرع وعقلای بشر، حجت و مقبول است.
نکوهشهای قرآن از تقلید مشرکان، به دو دلیل بوده است: یکی این که تقلید آناندربارهی مسایل بدیهی عقلی و اخلاقی بوده که فهم آن در دسترس همهی افراد است.
چنان که میفرماید: (واذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیها آباءنا واللهامرنابها) [7(اعراف): 28] یعنی آنان د رعین آگاهی از زشتی عمل خود، مانندپرستش بتها یا طواف عریان، پیروی از روش نیاکان خود را عذر میآوردند وچونپدران خود را دیندار میدانستند، این کار را به امر خدا مستند میکردند، از اینروی، خداوند در پاسخ آنان می فرماید: (قل ان الله لایامربالفحشاء اتقولونعلیالله ما لا تعلمون) [7(اعراف): 28] یعنی، خداوند هرگز انجام کار ناروا رادستور نمیدهد و این سخن شما، افترایی ناآگاهانه به خداوند است. دیگر اینکه روشنیاکان، به خودی خود، حجیت و اعتباری ندارد; زیرا، آنان معصوم نبودهاند تا عملشان حجت عقلی و شرعی باشد چنان که میفرماید:
(واذا قیل لهماتبعوا ما انزلالله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنااولوکان آباوهم لایعقلون شیئا ولایهتدون) [2 (بقره): 170] یعنی، هنگامی که بهآنان گفته شود: «از احکام الهی پیروی کنید!»، گویند: «بلکه از روش نیاکانخود پیروی میکنیم.». آیا اگر نیاکان آنان چیزی را درک نکرده و به حق رهنبردهاند (باز هم از آنان پیروی خواهند کرد؟).
بنابراین، تطبیق این آیات برعموم دینداران و عالمان دینی، نادرست است. اینآیات، وصف حال مشرکان و بتپرستان در برابر موحدان است، نه وصف همهی افراد بشریا همهی دینداران!.
3 از آنچه گفته شد، روشن شد که دینداران، اعم از این که محقق باشند یامقلد، هرگاه تحقیق و تقلید آنها از نوع پذیرفته آن باشد، رای و عقیده آنان،خواه مطابق با واقع باشد یا نه، حجت و معتبر است و اینگونه دینداری، دینداریبا دلیل است، ولی حجیت و اعتبار رای و عقیده، بساط حق و باطل را برنمیچیند وباب بحث تطبیقی و داوری میان عقاید و آرا را مسدود نمیسازد.
بنابراین، ایمان و اعتقاد اکثریت افراد، گرچه تقلیدی است، ولی با دلیل نیزهمراه است، نه فقط دارای علت، هر چند دلیل آنها نقد پذیر خواهد بود.
4 در این که محقق راستین، کمیاب است و نمیتوان همهی کسانی را که به«عالم» و «محقق» معروفاند چه در علوم دینی و چه در غیر آن محقق واقعیدانست، سخنی نیست، ولی دایرهی آن به چنان تنگی که نویسنده محترم صراطهایمستقیم تصویر کرده، نیست. تصویری که وی از محقق راستین ارایه داده است، تنهاکسانی را شامل میشود که وابسته به یک دین و مذهب خاص نباشد و به عبارت دیگر،طرفدار همان پلورالیسمی باشند که امثال جان هیک و نویسندهی صراطهای مستقیمپذیرفتهاند. او گفته است: «نادرند محققانی که از سر حریت راستین و به حکمحکمت، به اندیشهای سر فرود میآورند. این نهنگان دریای تحقیق، در آبگیرهای کوچکمذاهب و مسالک رایج، نمیگنجند، بل هر یک از آنان، خود، مذهبی هستند.».
بنابراین نظریه، ائمهی اطهار(علیهم السلام )، محققان راستین نبودهاند! زیرا،این افراد خود را وابسته به یک مذهب یعنی مذهب تشیع دانستهاند.
وانگهی دو عبارت «این نهنگان دریای تحقیق، در آبگیرهای کوچک مذاهب و مسالکرایج نمیگنجند.» و «بل هریک از آنان، خود، مذهبی هستند.» متعارض وپارادوکسیکال است; زیرا، از یک طرف، کسی که خود، یک مذهب است، افکار و اعمالاو، خطوط یک مذهب را معین میکند و قهرا خود او وفادار به آن مذهب و وابسته بهآن است و از طرف دیگر چون نهنگ وادی تحقیق است، وابسته به یک مذهب خاص نیست واین تناقضی است آشکار.
به عنوان مثال، ابوالحسن اشعری (موسس مذهب اشعریه) گرچه در فقه، به پیروی ازمذهب شافعی شناخته شده، ولی گفتهاند به مذاهب فقهی دیگر اهل سنت هم، گرایشداشته است، پس او هم یک محقق راستین است، چون خود، یک مذهب است و هم محققراستین نیست، چون وابسته به یک مذهب کلامی ویژه است! بر اساس معیار مزبور،بزرگانی چون، فارابی و ابن سینا و سهروردی و خواجه نصیرالدین و ملاصدرا و شیخمفید و سید مرتضی و شیخالطایفه و صاحب شرایع و شیخ انصاری و امام خمینی و علامهطباطبایی و دکارت و کانت و غزالی و فخررازی و ابو منصور ماتریدی و ابوالحسناشعری و... هیچ کدام محقق نبودهاند، چون هیچ یک پیرو چند آیین و مذهبنبودهاند!
از نظر عدهای، راه حلپلورالیسم دینی، این است که به جای آن که در دین، بر شریعت تاکید شود، برایمان دینی تاکید گردد.
ایمان نیز، به تجربه دینی تفسیر میشود که مواجهه و اتصال با حقیقت مطلق وواقعیت غایی است. هرکس به گونهای با آن حقیقت نهایی روبهرو شده و ارتباطبرقرار میکند و پس از آن، مرحله تفسیر و تعبیر تجربه دینی فرا میرسد که چون بامحدودیتهای تاریخی و فرهنگی و زبانی و جسمانی همراه است، پیوسته ناقص و ناخالصخواهد بود و در نتیجه، نمیتوان هیچ تجربهای را عین حقیقتنهایی دانست، و نه هیچتفسیری از آن تجربه را، حقیقت ناب شمرد.پس در عین اینکه همه، از حقیقت نهایی،بهرهای دارند، ولی هیچیک نمیتواند مدعی شود که تمام حقیقت، همان است که اوتجربه کرده و در تفسیر و تعبیر او تجلی یافته است.
اگر گفته شود که این امر، مستلزم نسبیت گرایی است، پاسخ میدهند که چون یکحقیقتنهایی و مشترک پذیرفته شده است، پس نسبیت گرایی در حقیقت لازم نمیآید،بلکه در تجربههای دینی و تفسیرهای آن تجربهها است. بنابراین، اگر در دین شناسیو دینداری، بر ایمان (تجربهی دینی) تاکید شود، مشکل پلورالیسم دینی حل میشود،ولی اگر بر شریعت، یعنی مجموعهای از آموزههای عقیدتی و احکام عملی، تاکیدگردد، چون این آموزهها واحکام عملی، متعارض و آشتی ناپذیرند، پلورالیسم دینیبه بن بستخواهد رسید.
در این جا، برخی برای شریعت، دو تفسیر ارایه کردهاند و یکی را ناقض پلورالیسمدینی و دیگری را موید آن شناختهاند. یکی اینکه شریعت را مجموعهای از آداب ورسوم و مشتمل بر یک سیستم عقیدتی و اجتماعی بدانیم و دیگری اینکه شریعت را بهعنوان تجلیات تاریخی و اجتماعی و جسمانی و زبانی تجربه دینی بشماریم.
بنا بر تفسیر نخست، شریعت، امری است متصلب و نهادینه و انعطاف ناپذیر و دراین صورت، شریعتها باهم ناسازگار خواهند بود. ولی بنا به تفسیر دوم، شریعت،امری است تاریخی و سیال و انعطاف پذیر.
گفته شده است که در آغاز اسلام، تلقی مسلمانان از شریعت، همان معنای دوم بودهاست و برداشت آنان از حکم یا احکام الهی این بوده که رابطهی انسان باخدا ودیگران چهگونه باشد که رنگ الهی داشته باشد و ایمان مؤمن استوارتر گردد یااستوار بماند و نه این که شریعت را، به عنوان مجموعهای از مقررات دینی کهترسیم کنندهی نظام خانواده، یا سیاست، یا اقتصاد و شئون دیگر زندگی اجتماعیبدانند . این تلقی از شریعت که رنگ حقوقی دارد بعدها پدید آمده است.
به عبارت دیگر، آنچه در آغاز، از حکم الهی فهمیده شد، تادب به ادب الهی بود،نه یک قانون به مفهوم حقوقی آن، چنان که نزد عرفا نیز، ادب انسان نزد خدا مطرحاست. از دید آنان، آنچه در نظام خانوادگی باید رعایتشود، قوانین زندگی نیست،آداب زندگی است. همینگونه استبحث دربارهی تجارت و مسافرت و معاشرت و عبادت کههمه جا سخن از «آداب» است نه قوانین.
باید حساب فقه، به عنوان مبدا یک سیستم حقوقی، و شریعت، به عنوان مظاهر عملیتجربهدینی که راه آخرت است از یکدیگر جدا شود. اجتهادی که الان انجاممیشود، اجتهاد حقوقی است و تبعیت از این سیستم حقوقی، دین و دینداری نیست،بلکه آن چیزی که با دین و دینداری ارتباط پیدا میکند، این است که روشن شود کهکدامین عمل، تجربهی دینی را تقویت میکند و کدامین عمل، تجربهی دینی را تقویتمیکند و کدامین عمل، تجربهی دینی را ضعیف میکند (8) .
1 با فرض قبول عمومیت چنین تجربهای از حقیقت نهایی و واقعیتغایی، وقتی که نوبتبه تفسیر و تعبیر آن میرسد، چون پای علم حصولی به میانمیآید، مسئلهی خطاپذیری به میان خواهد آمد، و برای تشخیص صواب از خطا، مقیاس ومعیار خطا ناپذیری لازم است و آن، اصول بدیهی عقل رای و نظر معصوم است.
بنابراین، آن تفسیری پذیرفته است که با تفسیر معصومانهی پیامبر یا امام،همخوانی داشته باشد و تفسیری که پیامبر یا امام، از تجربهی دینی ارایه میدهند،خارج از آموزههای عقیدتی نخواهد بود. مثلا، اگر کسی تجربهی دینی و شخصی خود ازحقیقت نهایی را چنین تفسیر کند که «آن حقیقت، صفاتی مشابه صفات انسان دارد.»
و دیگری آن را چنین تفسیر کند که «آن حقیقت، منزه از صفات انسانی است.»،وقتی این دو تفسیر متقابل را با تفسیر پیامبر یا امام محک بزنیم، تفسیر دومراستخواهد بود و همهی صاحبان تجربه دینی، ملزم خواهند شد که به چنین آموزهای،ایمان آورند. پس، سر انجام ایمان تجربی، به ایمان عقیدتی منتهی میگردد و مشکلتعارض آموزههای اعتقادی، همچنان پیش روی دینداران خواهد بود و در نتیجه تجربهیدینی، مشکل پلورالیسم دینی را حل نمیکند.
2 مشکل تقابل و تعارض ایمان دینی، حتی در مرحلهی قبل از تفسیر و تعبیرتجربههای دینی هم، قابل فرض و محتمل است; زیرا، صاحبان تجربههای دینی، درمحیطها و فرهنگهای مختلف رشد کردهاند و لوح ضمیر و روان آنان بسان لوحذهن وفکر آنان، دستکاری شده و از محیط فرهنگهای ویژه خود رنگ پذیرفته است. گذشته ازاین، ارتباط دو جانبهی روان و تن، سبب میشود که کثرات بدنی و تمایلات و توهماتو تخیلات، همگی، بر روان انسان تاثیر بگذارد و چون تجرد و تنزه از این همهقالبها و محدویتها، کاری به غایت دشوار است و جز از عارفان ورزیده ساخته نیست،این تجربهها، خالص و بیپیرایه نمیباشند و شهودهایی که از حقیقت نهایی میکنند،متناسب با قالبها و ساختارهای روانی آنان است که از فرهنگهای مختلف اثرپذیرفته است و چون در الگوهای فرهنگی و محیطی، تفاوت و تعارض بسیار موجود است،تجربههای دینی هم متفاوت و متعارض خواهند بود و روشن است که شهودهای متعارض ازیک قیقتبسیط و نهایی، نمیتواند همگی درست و مقبول باشد، از این رو است که درعرفان، از شطحیات و القائات شیطانی یاد شده و به سالکان هشدار داده شده است کهاز چنین لغزشگاهها و پرتگاههای عرفانی، برحذر بوده و مراقب حالات خویش باشند واز هدایتهای مرشد طریق و پیر طریقت، استمداد جویند.
حکیم لاهیجی، در اینباره میگوید: «طریقهی سلوک باطن، مسبوق استبر سلوک ظاهر،پس صوفی، نخستیا حکیم باشد یا متکلم و پیش از استحکام علم حکمت و کلام وبالجمله بیاستکمال طریقهی نظر، خواه بر وفق اصطلاح علما باشد و خواه بدون آن،ادعای تصوف، عام فریبی و صیادی باشد.» (9) هرگاه وضع تجربههای دینی خواص چنیناست، حساب تجربههای دینی عوام روشن خواهد بود، و طبعا نمیتوان بر همهی اینتجربهها، مهر صحت نهاد.
البته اگر فردی از روی قصور، همان تجربهی ناقص و نادرستخود را که مطابق باحقیقت نهایی( خدا) میداند، ارج نهاده و به لوازم عملی آن پایبند باشد، معذورو بل ماجور خواهد بود، ولی این مطلب، از بحث مربوط به مقایسه تجربهها وآموزههای دینی جدا است; زیرا، سخن، در یافتن راه حلی برای کنار هم نشاندن ومهر تایید نهادن بر تجربهها و آموزههای دینی است.
3 تفسیر وحی، بر پایه تجربه دینی و کنار نهادن وحی تشریعی و کتابی، یکرویکرد جدید در عالم مسیحیت است. آنان، چون بعد از یک سلسله تحقیقات وپژوهشهای تاریخی و زبانی به این نتیجه رسیدند که کتاب مقدس، وحی مکتوب الهینیست، بلکه نوشتهای بشری است که وحی تاریخی پیامبران را با بهرهگیری از فرهنگزبانی خاص دوران قدیم شرح داده است، لذا به این تفسیر روی آوردند که اصولا وحینبوی، عبارت است از وحی تاریخی، یعنی همان تجربههای دینی و عالی که در زمانهایخاص برای پیامبران رخ داده است و چیزی از طرف خداوند به صورت کتاب و شریعت،بیواسطه یا با واسطهی فرشته وحی، بر پیامبران نازل نشده است.
چنین تفسیری از وحی نبوی، با تفسیر معروف آن در مسیحیت و نیز با دیدگاه همهیمذاهب اسلامی برگرفته از قرآن کریم، معارض است. از این دیدگاه، گرچه همهیپیامبران، با خداوند متعال ارتباط شهودی داشته و نوعی تجربه دینی بلند و ویژهرا شهود کردهاند، ولی شریعتهای آسمانی نیز به آنان وحی گردیده است و آنانمامور ابلاغ آن شرایع الهی به انسانها گردیده و نیز مسئولیتیافتهاند که آنانرا به ایمان به آن شرایع فرا خوانند: (شرع لکم منالدین ما وصی به نوحا والذیاوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی...) [42(شورا):13] و(فبعثالله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق) [2(بقره):213].
جان هیک از این دو دیدگاه مسیحی درباب حقیقت وحی نبوی و ایمان دینی، به تفصیلبحث کرده و دیدگاه اول را تلقی غیر زبانی از وحی و دیدگاه دوم را تلقی زبانیاز وحی توصیف کرده و گفته است که اندیشهی مسیحی، شامل دو برداشت کاملا متفاوتدرباب ماهیت وحی و بالنتجه دو تلقی متفاوت درباب ایمان و کتاب مقدس و کلام است.
دیدگاهی که در دورهی قرون وسطا غالب بوده است و امروزه صورت سنتیتر مذهبکاتولیک رومی، نماینده آن است را میتوان «تلقی زبانی» از وحی نامید.
براساس این نظر، وحی، مجموعهای از حقایق است که در احکام و قضایا بیان گردیدهاست. مشابه با این برداشت از وحی، دیدگاهی است در باب ایمان که آن را پذیرش بیچون و چرای این حقایق وحیانی از جانب انسان تعریف میکند. این دو مفهوم مرتبطباهم از وحی و ایمان، با دیدگاهی درباب کتاب مقدس به عنوان منبعی که آن حقایقبا حجیت کامل صورت مکتوب پیدا کرده، مربوط است. این حقایق، نخست از زبانپیامبر اعلام شد و سپس به نحو اتم و اکمل توسط مسیح و رسولان بیان گردید و اکنوندر کتب مقدس مضبوط است. از این رو کتاب مقدس، صرفا یک کتاب نوشتهی دست انسانهاو خطا پذیر نیست.
دیدگاه دوم، در مسیحیت پروتستان، طی قرن حاضر رواج بسیاری یافته است. ایندیدگاه، مدعی است که در اندیشهی مصلحان دینی قرن شانزدهم (لوتر وکالون و اقرانآنان) و حتی جلوتر از آن، در عهد جدید و کلیسای نخستین، ریشه دارد. بر طبق ایندیدگاه غیر زبانی، مضمون وحی، مجموعهای از حقایق دربارهی خداوند نیست، بلکهخداوند از راه تاثیر گذاشتن در تاریخ، به قلمرو تجربهی بشری وارد میگردد. ازاین دیدگاه، احکام کلامی، مبتنی بر وحی نیستند، بلکه بیانگر کوششهای انسان برایشناخت معنا و اهمیتحوادث وحیانی به شمار میرود.
مطابق این دیدگاه، کتاب مقدس، کتابی است که توسط موجودات بشری همچونروایتافعال خداوند، در تاریخ به نگارش درآمده است. در واقع، کتاب مقدس، یککتاب نیست، بلکه مجموعهای از کتابها است که طی حدود هزار سال نوشته شده وبیانگر شرایط فرهنگی متنوعی است که در درون آنها، بخشهای مختلف آن تحریر یافتهاست (10) .
بنابراین، تفسیر وحی نبوی بر اساس تجربهی دینی چنان که در تلقی غیرزبانی مسیحی از آن موجود است نه با نظریهی معروف در مسیحیت از وحی هماهنگاست، و نه با دیدگاه قرآنی و اسلامی آن سازگاری دارد و بالنتیجه، چاره اندیشیبرای حل مشکل پلورالیسم دینی از این طریق گذشته از ایرادهای قبلی شامل وفراگیر نخواهد بود و با توجه به مردود بودن آن از دیدگاه قرآن و اسلام، طرح آندر جامعهی ما، نتیجهای جز شبههدار کردن اذهان جوانان در پی نخواهد داشت.
4 با روشن شدن نادرستی تفسیر وحی نبوی بر اساس تجربهی دینی، تفسیر شریعتدینی نیز که هماهنگ با چنان تفسیری از وحی نبوی باشد، روشن است; زیراهمانگونه که گفته شد شریعت، عبارت از مجموعهای از عقاید و احکام است که ازجانب خداوند بر پیامبران الهی نازل شده است و این مجموعه، در دورهی هر یک ازشرایع پنجگانه الهی، برای همگان و در هر محیط و فرهنگی لازمالاجراء بوده است.
حرمتسرقت، ویژهی جامعه روستایی یا شهری و یا مخصوص زنان یا مردان و... نبودهاست، و وجوب روزه، برای کسانی که واجد شرایط دینی آن هستند، یکسان است. نقشزمان و مکان در اجتهاد که امروزه بسیار از آن سخن به میان میآید، خود، یکقاعدهی دینی است که از ملاحظهی احکام اولی و ثانوی اسلام به دست میآید و نه یکحکم بشری که بر دین تحمیل میشود، چنان که گاهی چنین تصور شده است.
این که گفته شده است مسلمانان صدر اول از شریعت، ادب ایمان و بندگی میفهمیدندنه نظام حقوقی زندگی.»، فرضیهای استبیدلیل، بلکه واقعیت جز این است . حق ایناست که آنان، هر دو مطلب را یک جا میفهمیدند، چنانکه شریعت نیز به هر دو جنبهنظر دارد. از این رو، در آیات و روایاتی که دربارهی علل و حکم احکام شریعتآمده است، هم به جنبهی معنوی و تربیتی احکام نظر شده و هم به جنبهی دنیوی ونظام زندگی آنان و اصولا فلسفه و حکمت نبوت نیز هر دو مطلب را فرا میگیرد،البته با این قاعده که دنیا، مقدمه ومزرعهی آخرت، و صلاح مادی، وسیله و طریقصلاح معنوی است، ولی مقدمه نیز در حد مقدمه بودن، مطلوب و مهم است و هم از اینرو است که مسئلهی امامت، نقطهی کمال دین بهشمار آمده است (الیوم اکملتلکمدینکم) و امام هم مسئول ادب معنوی جامعه است و هم مسئول صلاح و خیر دنیوی آن.
امام علی(ع) آنجا که حقوق مردم را برخود به عنوان زمامدار اسلامی بیان کردهمیفرماید: «واما حقکم علی فالنصیحه لکم و توفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم کیلاتجهلوا و تادیبکم کیماتعلموا (تعملوا) (11) »; حق شما بر من این است که:
1 شما را نصیحت کنم; 2 سرمایههای عمومی و بیت المال را در بین شما عادلانهتقسیم کنم;3 شما را آموزش دهم تا جاهل نباشید; 4 شما را ادب کنم تا آگاهگردید (یاعمل کنید) (12) .
سخن در اصطلاح ادب، یا قانون، یا سیستم حقوقی و مانند آن نیست، بلکه سخن درحقیقت این الفاظ و معانی آنها است. از رجوع به قرآن و روایات و تاریخ اسلام، بهروشنی به دست میآید که مسلمانان، از شریعت الهی و احکام اسلامی، هم تلقی ادببندگی و تمرین و تقویت ایمان را داشتند و هم تلقی نظم و قانون زندگی. اصولا، درجهانبینی اسلام، این دو، به هم پیوستهاند و دو روی یک سکهاند و نه دو واقعیتجدا و بیگانه از هم.
بنابراین، مکلفی که به رسالههای عملیه عمل میکند، هم در صدد است که ایماندینی خود را در عمل متجلی سازد و هم ایمان خود را آشکار و استوار کند و هممیخواهد حقوق اجتماعی دیگران را حرمت نهد، و هم به وظایف اجتماعی خود، جامهیعمل بپوشاند و اینها همگی ابعاد یک حقیقت را تشکیل میدهند و آن ایمان به خدا وشریعت اسلام است. در این صورت، پیروی از شریعتبه معنای احکام دینی که سیستمحقوقی جامعهی دینی را تبیین میکند و هم ساختار دینی عمل دینداران را ترسیم،عین دینداری است.
مبنای دیگری که برای پلورالیسم دینی گفته شده، اختلاف یاتفاوت نظرگاهها است. در اینباره، به بیت زیر از مولوی نیز استدلال شده که گفتهاست:
از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود (13)
و در توضیح آن چنین گفتهاند:
«وی [مولوی] میگوید: اختلاف این سه، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلافنظرگاه است، آنهم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیا. حقیقت، یکی بودهاست که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کردهاند، یا بر پیامبران سه گونه و ازسه روزنه تجلی کرده است و لذا سه دین عرضه کردهاند.
بنابراین، سر اختلاف ادیان، فقط تفاوت شرایط اجتماعی یا تحریف شدن دینی ودرآمدن دین دیگری به جای آن نبوده است، بلکه تجلیهای گوناگون خداوند در عالم،همچنان که طبیعت را متنوع کرده، شریعت را هم متنوع کرده است.».
1 با دقت در ابیات قبل از بیتیاد شده، روشن میشود که مقصودمولانا از «اختلاف نظرگاه»، آنچه نویسندهی محترم برداشت کرده است، نیست.
مولوی، نمیخواهد بر حقانیتسه آیین اسلام و گبر و یهود، صحه بگذارد، بلکه برعکس وی با این پیش فرض مسلم که این سه آیین، همگی، برحق نیستند و طبعا آیینحق، همان آیین اسلام است (و من یتبع غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه) در صددبیان این نکته است که آنچه مایهی گرایشهای حق و باطل افراد نسبتبه آیینهایمزبور شده، همانا نظرگاههای مختلف آنها است. یکی در نور مینگرد و از ثنویت وتجسیم (آیین گبر و یهود) وا میرهد و به آیین یکتا پرستی (اسلام) رهنمون میشود،ولی دیگری، به جای نگریستن به نور، در شیشه نظر میافکند و این نگاه، زمینه سازگمراهی و شرک میگردد و این مضمون دو بیت قبل از بیتیاد شده است چنان که گفتهاست:
گر نظر در شیشه داری گم شوی زانک از شیشه است اعداد دوی ور نظر بر نور داری وا رهی از دوی و اعداد جسم منتهی
آنگاه نتیجه گیری میکند:
از نظر گاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و جهود.
نویسندهی محترم صراطهای مستقیم در قسمتی از کلام خود این مطلب را پذیرفتهاست که تصحیح منظر، شرط لازم برای نظر کردن است.
ادامه از سطر دوم ص76 تا آخر .
2 اگر مقصود از ادیان، آیینهای الهی و حق است که توسط پیامبران الهی به بشررسیده است، قبل از آنکه دستخوش تحریف شوند، باید دانست که حقیقت همهی آنها یکچیز است و آن توحید و تسلیم در برابر خدا است، (ان الدین عندالله الاسلام). ازاین روی، دین، یکی است، گرچه شریعتها مختلف است، ولی اختلاف شریعتها، ناشی ازاختلاف نظرگاه پیامبران و تفاوت درک و شناخت آنان از خداوند یا جهان و انساننبوده است; زیرا، تفاوت شریعتها، یا از قبیل نسخ است و یا آوردن حکمی که سابقهنداشته است. در صورت اول، اختلاف نظرگاه با عصمت علمی پیامبران سازگار نیست ودر صورت دوم، دو حکم نیست تا نوبتبه «تفسیر دوگانگی آن از طریق اختلافنظرگاه» برسد.
بنابراین، اختلاف شرایع، به خاطر اختلاف در حالات و شرایط حیات انسانی بوده استو نه اختلاف در نظرگاه پیامبران.
اما ادیان تحریف شده یا ساختگی، اختلاف در بین خود آنها ونیز اختلاف آنها بادین حق، ربطی نه به اختلاف تجلی الهی دارد و نه به اختلاف نظرگاه پیامبران.
3 اختلاف نظرگاه در مورد انسانهای غیر معصوم، گرچه واقعیت دارد، ولی چنیناختلافی، تنها میتواند تکثر مذاهب و ادیان را تفسیر کند و نه حقانیت همگی را.
وی این مطلب را به عنوان نتیجهی توضیحی دربارهی بیت زیر از مثنوی یاد آور شدهاست:
غم، چو بینی در کنارش کش به عشق از سر ربوه نظرکن دردمشق (14)
در صراطهای مستقیم در توضیح بیت فوق چنین آمده است:
«یعنی، تو از ارتفاع برتری بر حوادث روانی خود نظر کن. اگر غم آمد، در همانغم نمان; اگر شادی آمد، در همان شادی نمان; اسیر و محصور این چهار چوبها نشو;از اینها برتر بنشین. خواهی دید که این غم، به دنبال خود شادی دارد... مثالیکه میزند این است «از سر ربوه نظر کن دردمشق»; یعنی، وقتی از دروازهی زمینیوارد شهری میشوی، ممکن استسوختهها و زبالهها و ویرانههای بسیار ببینی، چوندید تو محدود است، تصور کنی همهی شهر چنین است، لذا برو از ارتفاع به تمام شهرنگاه کن، تا دیدی مجموعی و کلی بهدست آوری و بتوانی قضاوتی صحیح دربارهی شهرکنی. پس تصحیح منظر شرط اول در نظر کردن است» (15) .
1- Religious Pluraliam
2- John Hik متکلم مسیحی معاصر.
3- جان هیک، فلسفهی دین، ترجمهی بهرام راد، ص 238; عقل و اعتقاد دینی، ، ص406.
4- صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، ش 34.
5- صراطهای مستقیم، ص 41.
6- نهجالبلاغه، کلمات قصار، 80.
7- صراطهای مستقیم، ص46-45.
8- مطالب فوق، خلاصهای از اظهارات آقای محمدمجتهد شبستری در میزگرد پلورالیسماست. ر.ک کیان، ش 28، صص 4،11،16،17.
9- گوهر مراد، ص 38.
10- جان هیک، فسلفه دین، ترجمهی بهرام راد، بحث «وحی و ایمان».
11- نهجالبلاغه، خطبه 34.
12- در برخی نسخهها، «تعلموا» آمده و در برخی دیگر «تعملوا» و هر دوتعبیر یک معنا را میرساند چون مقصود از آگاهی در اینجا، آگاهی و علمی است کهبا عمل همراه است; العلم مقرون بالعمل .
13- صراطهای مستقیم، عبدالکریم سروش، ص 14-13 مثنوی، دفتر سوم، بیت 1258.
14- مثنوی، دفتر سوم، بیت3753.
15- صراط های مستقیم، ص15 - 14.